عشق آلوچه نيست که بهش نمک بزنی،دختر همسایه نيست که بهش چشمک بزنی،غذا نيست که بهش ناخونک بزنی،رفيق نيست که بهش کلک بزنی عشق مقدسه , بايد جلوش زانو بزنی 

 

 

دوست دارم دستانم را به سوی آسمان پر ستاره دراز کنم و ستاره ای بچینم و بر روی آن بنویسم ای اولین حکایت بی انتهای عشق ، با تمام وجود دوستت دارم .

  

 

گفتي که دنيا را پر از غم دوست داري  پس مطمئن هستم مرا هم دوست داري
گفتي نمي خواهي ببارم عشق ، اما شعر غريبي را که گفتم دوست داري  . . .

 

  

يکي محبت ميکنه يکي ناز ميکنه ! اوني که ناز ميکنه هميشه محبت ميبينه اوني که محبت مي کنه هميشه تنهاي تنهاست

 

  

درخت با برگ های خشک و شاخه های شکسته هم هنوز درخت است . . .
آدم اما “ دلش که بشکند ” ، دیگر آدم نمی شود !

  

دلشکسته ام . . .
همچون مادرى که ، لباسهاى ورزشى بچه اش بوى سیگار میدهد . . .